موشی که می دانست… پل چوی ، شهلا جمال پور
این قصه موش کوچکی است که دریافت دوستان به اتفاق هم می توانند به موفقیت های بیشتری دست پیدا کنند تا به تنهایی.
ادبیات،فلسفه و روانشناسی، علوم اجتماعی
این قصه موش کوچکی است که دریافت دوستان به اتفاق هم می توانند به موفقیت های بیشتری دست پیدا کنند تا به تنهایی.
این قصه موش کوچکی است که دریافت ، همه آنچه که برای شاد بودن باید انجام دهد در خودش بوده.
این قصه موش کوچکی است که آموخت کارهایی که باید امروز انجام دهد را نباید به فردا موکول کند.
چرا همیشه من پیروز بودم؟ وقتی می اندیشیدم، می دیدم که با دیگران هیچ تفاوتی نداشتم. از من تیزتر بودند. ولی نخستین نبودند. از من قوی تر بودند. ولی نخستین نبودند. بر خود نمی بالیدم چون می دانستم که هیچ READ MORE
اگر حتی برای چند ساعت امکان ملاقات با چهرههای درخشان تاریخ دست میداد، شنیدنی بسیار بود. یک فنجان قهوه با… مجموعهای است از زندگینامههای به نمایش درآمدهی ایشان، که بامعجزهی سفری در زمان این دیدار را ممکن کرده است. از READ MORE
۵۰ روش احساس لاغری و جذابیت و نشاط (وقتی هر احساسی جز این دارید) کتابهای پیشتاز جنین راس از نخستین کتابهایی است که پلی میزند بین تغـذیهی عاطفی و خوردن مدام به دلیل مسائل بسیار شخصی، مسائلی ورای اضافه READ MORE
هر گاه سخن از سده بیست و یک به میان میآید، آنچه پیش و بیش از هر چیز به ذهن متبادر می شود، شبکه ایست ارتباطی به گستردگی جهان که همانا اینترنت است. اینترنت در روزگار ما به READ MORE
انگار هندوانه آدم بود که با او حرف میزد. یکبار غافلگیرش کردم و گفتم: حسن جان، تو حالت خوبه. خندید و گفت: چهطور مگر. وقتی گفت: اگر حالم خوب نبود که با دوست عزیزم هندوانه حرف نمیزدم. دیگر یقین کردم READ MORE