بایکوت ، داستان ، سعید تغابنی
پاشم از اتاقم برم بیرون و به مادرم بگم با یکی از خواستگارهام موافقت میکنم که همین جمعه بیان به خواستگاری. آره بهتره. ولی یادم باشه اون قد متوسطه رو بگم بیاد؛ قد بلنده رو میخوام چی¬کار؟ من که همیشه READ MORE
ادبیات،فلسفه و روانشناسی، علوم اجتماعی
پاشم از اتاقم برم بیرون و به مادرم بگم با یکی از خواستگارهام موافقت میکنم که همین جمعه بیان به خواستگاری. آره بهتره. ولی یادم باشه اون قد متوسطه رو بگم بیاد؛ قد بلنده رو میخوام چی¬کار؟ من که همیشه READ MORE
این کتاب قصه ی دخترکی ست که قصد دارد بپاس قدردانی از زحمات مادرش بهترین هدیه را برای تولد او تهیه کند. نویسنده در این داستان سعی می کند تا مخاطب را متوجه ی این پیام سازد که از نگاه READ MORE
این قصه موش کوچکی است که دریافت ، همه آنچه که برای شاد بودن باید انجام دهد در خودش بوده.
این قصه موش کوچکی است که آموخت کارهایی که باید امروز انجام دهد را نباید به فردا موکول کند.
چرا همیشه من پیروز بودم؟ وقتی می اندیشیدم، می دیدم که با دیگران هیچ تفاوتی نداشتم. از من تیزتر بودند. ولی نخستین نبودند. از من قوی تر بودند. ولی نخستین نبودند. بر خود نمی بالیدم چون می دانستم که هیچ READ MORE