بیدهای تنهای سانفرانسیسکو (رمان) نوشته ی ان لموت ، مترجمین: خانم ها صدیقه و معصومه قلی پور

ان لموت در سال 1954 در سانفرانسیسکو به دنیا آمد. لموت علاوه بر رمان، آثار غیر داستانی و مقاله می¬نویسد و از فعالین سیاسی و اجتماعی به شمار می¬رود. او سردبیری دوهفته نامه اینترنتی یادداشت¬های آنلاین¬: کلمه به کلمه را بر عهده دارد که از نظر مجله تایمز بهترین نشریه اینترنتی نام گرفت. در سال 1999 مستندی از زندگی او با عنوان پرنده به پرنده با آنی توسط کارگردان برنده اسکار فریدا لی ماک ساخته شد. روایت عشق و از دست دادن آن محور اصلی اکثر رمان های او است. در کتاب حاضر، لموت می¬کوشد با تصویر کردن عشق از دست رفته پدر، معصومیتی را روایت کند که در آن برای پر کردن جالی خالی پدر خود در آستانه نابودی قرار می¬گیرد.  صدای قدم‌هایی را در راه پله شنید، قدم‌ها به سمت او می‌آمدند.  ـ وای خدا، وای خدا، وای خدا. حتماً یه مرد مسلحه، یا شایدم یه دزد دریایی ـ مطمئن بود که حتماً همین‌طور است. صدای قدم‌ها بلندتر و نزدیک‌تر شد ـ شایدم ـ حتماً آقای تاکری بود. تقریباً مطمئن بود ـ لطفاً آقای تاکری باش ـ و رزی فقط محض احتیاط، نفسش را در سینه حبس کرد و وانمود کرد که مرده است تا اگر صدای قدم‌ها، صدای قدم‌های یک قاتل باشد، دیگر برای کشتن او به خودش زحمت ندهد. صدای پاها به انتهای راه پله رسید، نزدیک اتاق شارون آمد، اما از جلوی آن گذشت... ( از متن کتاب)

ان لموت در سال ۱۹۵۴ در سانفرانسیسکو به دنیا آمد. لموت علاوه بر رمان، آثار غیر داستانی و مقاله می­نویسد و از فعالین سیاسی و اجتماعی به شمار می­رود. او سردبیری دوهفته نامه اینترنتی یادداشت­های آنلاین­: کلمه به کلمه را بر عهده دارد که از نظر مجله تایمز بهترین نشریه اینترنتی نام گرفت. در سال ۱۹۹۹ مستندی از زندگی او با عنوان پرنده به پرنده با آنی توسط کارگردان برنده اسکار فریدا لی ماک ساخته شد. روایت عشق و از دست دادن آن محور اصلی اکثر رمان های او است. در کتاب حاضر، لموت می­کوشد با تصویر کردن عشق از دست رفته پدر، معصومیتی را روایت کند که در آن برای پر کردن جالی خالی پدر خود در آستانه نابودی قرار می­گیرد.

******************************************************************

صدای قدم‌هایی را در راه پله شنید، قدم‌ها به سمت او می‌آمدند.
ـ وای خدا، وای خدا، وای خدا. حتماً یه مرد مسلحه، یا شایدم یه دزد دریایی ـ مطمئن بود که حتماً همین‌طور است. صدای قدم‌ها بلندتر و نزدیک‌تر شد ـ شایدم ـ حتماً آقای تاکری بود. تقریباً مطمئن بود ـ لطفاً آقای تاکری باش ـ و رزی فقط محض احتیاط، نفسش را در سینه حبس کرد و وانمود کرد که مرده است تا اگر صدای قدم‌ها، صدای قدم‌های یک قاتل باشد، دیگر برای کشتن او به خودش زحمت ندهد. صدای پاها به انتهای راه پله رسید، نزدیک اتاق شارون آمد، اما از جلوی آن گذشت… ( از متن کتاب)

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *