شانسی گفتم: «فکرمیکنم توفیزیکدانی،نیستی «گالیا»؟»
او گوش بزنگ شد. «خوب،که چه؟»
«تومیتوانی فکرچندگانه بودن جهان راپیش خودت مجسم بکنی؟ دنیاهایی راکه درکنارهم اند دنیاهایی که هم ازیکدیگرخیلی دورند وهم به هم خیلی نزدیکند؟»
«فرضاً که باشند. چنین فرضیهای در فیزیک هست.»
«خوب،فرض کنیم که چنین دنیایی،درست درهمسایگی دیواربه دیوارمان،شبیه همین دنیایی باشد که ما درآن زندگی میکنیم ودرآن هم شهری باشد به نام مسکو،البته با کمی تفاوت. شایدباهمان خیابانها،ولی البته با ظواهروتزئینات دیگر. گاهی باخانههایی مثل همدیگر،ولی باشمارههای دیگر. من وتو و «لنا» درآنجاهم باشیم،ولی با رابطههایی دیگر.»