“لطفا یک هواپیما برام بکش”
داستان ترجمه
نوشتهی اریک امانوئل اشمیت
ترجمهی دریا بیغم
۶۲ صفحه
قطع رقعی
نشر سمام
ورنر در جواب گفت:
– غمگین بودن، یه جور دوست داشتنه.
– شوخی میکنی؟
– من سی سال پیش زنم، اِوا، رو از دست دادم و هنوزم غصه دارم. غصهی اینکه میدونم اون دیگه زندگی نمیکنه، غصهی اینکه میبینم تا چه حد دلم براش تنگه.
– بهتر نشدی؟
– عمداً نشدم.
– چی؟
– رنجمو دوس دارم.
– چی؟
– من غممو نوازش میکنم، بهش علاقه دارم، اگه فراموشم بشه احساس ناراحتی میکنم.
– ولی تو همینجوریشم ناراحتی!
– فرق میکنه. یه غم گرم داریم یه غم سرد. گرم اونیه که تو دوست داشته باشی، سرد اونیه که تو دوست نداشته نباشی. تو غم گرم یه نفر وجود داره تو سرد هیشکی نیست. اینکه از نبود اوا غمگین باشم باعث میشه که اون هنوز وجود داشته باشه. اگه دیگه بخاطرش احساس غم نکنم این خطر رو داره که دوباره از دستش بدم و کلاً ناپدید بشه.