“باغ مخفی”
مجموعه داستان
نوشتهی سهیلا فرزاد
قطع رقعی
۱۶۸ صفحه
نشر سمام
ما سالهاست که در همین باغ نحسی سیزده را در میکنیم. امسال متوجه شدم که باغ چه قدر شلوغ شده و خانواده چه قدر بزرگتر. من و داداش اما بیزاد و رودیم. هیچ وقت نتوانستیم به دو تا خواهر مثل خودمان نزدیک شویم که مثل ما یک شکل و هم فکر، مثل یک روح در دو تن باشند. هیچ وقت خواستگاری نرفتیم. بعد از فوت آقاجان و آبجی در همان خانه ماندیم و هی تعمیرش کردیم. بقالی را هم به سوپر مارکت تبدیل کردیم و شدیم آقا سوپری. همه جور دختر در سوپر میدیدیم. بیشتر دختران و زنان محله را میشناختیم و با آنها صمیمی بودیم. یک جوری محرمشان شده بودیم…